واکاویِ اصول پراتیک فعالیت سندیکایی

در جُستاری که از نظر می گذرانیم، به عنوان چند سرفصلِ مقدماتی در کنش های سندیکایی، می پردازیم به اصولی که هر چند حاوی مقدماتی فلسفی-تاریخی هستند؛ ولی دقیقا به کنش هایی در عمل اجتماعی اشاره دارند که در نظر نداشتن آنها خواهد توانست یک جنبش اجتماعی را از اهداف اولیه اش دور کند یا به نتایجِی برساند که اصلا مدنظرِ گروندگان آن جنبش ها نیستند.

بدین شرح کوتاه می پردازیم به سرفصل اول، بدین محتوا که اصولا ائتلاف اصناف چه حد و مرزی دارد و ضروریات این مرزبندی ها کدامند؟

۱- اصول طبقه بندی نیازهای مادی و مرحله ی اولِ آگاهی طبقاتی:

در ارتباط با تفکیک کردن نیازهای صنفی و این موضوع که گهگاه طبقات صنفی دارای نیاز های متناسب نیستند؛ اما این نیازها مشترک بوده و مقدماتِ مادی، کلی و ضروری مشترکی دارند؛ می توان گفت که همان ذاتیاتِ مطالبات که اپوزیسیون را شکل می دهند و نیز مقدماتِ مادیِ مشترک شان در مرحله ی تحولات کمی، کفایت خواهند داشت.

پس ائتلاف در چنین سطحی مثمر است؛ ولی باید توجه داشت که همواره نیروهای عمل کننده، طبقاتی هستند که بر پایه ی حداقل نیازهای مادی شکل می گیرند و خود بخود، طبقاتِ با نیازهای غیر ضروری تر، محکوم به حذف خواهند بود یا اینکه در جنبش های اصیل تر مضمحل می شوند؛ این موضوع اشاره دارد به انحلالِ عناصرِ سلبیِ تز در مقابلِ عناصرِ متضادِ آن.

در نتیجه ائتلاف با نیازهای در سطوحِ ناهمسان، فاقد ضرر و چه بسا در شروعِ جنبش، سودمند است.

مثلا ائتلاف با کانون نویسندگان، وکلا و از این دست، در شروعِ جنبش سودمند خواهد بود؛

به این دلیل که ما در شرایطِ تحولِ “کمی” هستیم و فقط در شرایطِ انقلابی و شکل گیریِ تحولِ “کیفی” ست که می بایست به دقت این مرزبندی ها رعایت شوند.

پر واضح است که در طی تحولِ کمی، آنچه ضرورت دارد، تعداد است و باز باید در نظر داشت که زمانی که مرزِ تحول کیفی، یعنی انقلاب نزدیک می شود، درست برعکسِ حالتِ قبل، بیشتر کیفیت مهم خواهد بود تا کمیت.

و امروز روزِ کمی نگری ست.

۲-اقلیتِ عملگرا در مقابلِ اکثریتِ نفی کننده:

با توجه به اهمیتِ سرفصلِ قبل در کنشِ اجتماعی باید بیفزاییم که جنبش های کارگری در شرایط کنونی، با توجه به اصالت و ذاتیت شان، کار پذیر و عمل کننده خواهند بود؛

در همین بین، هر جنبشی که با این عملگرایی همسو شود، در حاشیه و سایه اش همسو خواهد شد.

در این میان، اصلا اقلیت و اکثریت شان نیز تغییر جهتی ایجاد نخواهد کرد که چه بسا، همواره سنتز به سوی اولویت و ضرورت است؛ یعنی، طبقه ی کارگر.

در همین راستا قابل یادآوری ست که

عناصرِ آنتی تزیکِ سندیکایی و کارگری، بر عنصرِ “متضاد”ِ آنتی تز تاکید دارند، در حالی که سایرین، فقط و فقط به “نفی” دست می فشارند!

پس، تحولِ کیفی در عنصرِ متضاد روی خواهد داد، نه عناصرِ صرفا نفی کننده.

۳-دموکراسی:

آیا ضرورتی دارد که به تفکیک هایی در بابِ دمکراتیزه بودنِ جنبش یا دقیق تر، مواضعِ اعضاء در قبالِ موضوع دموکراسی حساسیتی به خرج داده شود؟

همان طور که چپِ معاصرِ غربی بسیار در ارتباط با موضوعِ دموکراسی، نقد طرح کرده است.

به طور خلاصه می توان گفت که موضوعِ دموکراسی، فرمِ مطلوبِ سرمایه داری ست و با توجه به تطبیقِ منافعِ سرمایه داری با موضوعِ دموکراسی، این مدل در غرب پسندیده افتاد.

در ارتباط با حال و روزِ امروزِ ایران، تصور می شود که دموکراسی، اولویتِ فهمِ انسانِ معاصرِ ایرانی نیست و اساسا قشرِ اِلیت با این موضوع در ایران در کشاکش است.

دموکراسی، نیازِ مادی نیست؛ ضرورت و کلیتِ تاریخی به امروزِ ایران ندارد؛ لذا، تصور می شود بیشتر موضوعی ژورنال باشد تا اصیل !

اساسا سرفصلِ دموکراسی، ماهیتِ نیازهای مادی را ندارد، پس محرکِ موتور تاریخ نخواهد بود و به مثابه نمونه های مشابهی از همین واژه ها در جامعه ی سرمایه داری، همچون مدرنیته، سکولاریزم، همه پرسی و از این دست … فاقدِ موقعیتِ پراتیک خواهد بود.

۴-سکولاریزم:

آیا می توان دعاوی ای همچون باور به سکولاریزم را در مبانیِ فعالیت های صنفی، پیش فرض قرار داد؟

رویکردِ تقدس زدایانه از دین و غیر دینی، در تاریخِ اندیشه جایگاهِ خود را دارد.

اینکه غربِ قرون وسطایی با مدرنیسم و روشنفکری دینیِ لوتری و ولتری و با جوردانو برونو به دین زدگی می رسد

هیچ دلیلِ کافی ای نیست که جامعه ی ایرانی هم در طولِ کمتر از یک قرن، دستخوشِ چنین جهشی گردد.

شاید اینکه ما شاهدِ تاریخِ غربیم، روشنفکرانمان را به این سو می خواند که ستیزی عیان را با دین به توده القاء کنند؛ ولی شواهدِ توده ایِ جامعه ی ایرانی، ما را بارها و بارها به این نتیجه می رساند که ما در حالِ بازنگری به دین هستیم و نه انکار آن.

این مهم فقط منحصر به صرفِ اندیشه ی کنونی ایرانی نیست؛ بلکه در جایگاهِ دیکتاتوری در جامعه ی ما انطباق دارد؛ به علم گریزیِ اندیشه ی توده ای ایرانی مرتبط است؛ به فرمِ باورها مان به متافیزیک مربوط می شود و بگیرید تا تطبیقِ تفکر ما با فیزیکِ نیوتونی و ستیزمان با تکامل و ژنتیک و الی آخر بسیارند شواهدی از این دست که شهادت می دهند، باور ایرانی به دین، بسیار پهناورتر از اصول و فروعِ دین است.

تصور می کنم ما می بایست به دقت، روشنفکری و بازنگری در دین را تجربه کنیم تا برسیم به سولاریسم و الباقیِ سیر اندیشه ی تاریخیِ آن.

بر خلاف میلِ باطنی ام بر این باورم، گامِ بعدیِ اندیشه ی ایرانی، یک اگزیستانسیالیسمِ مذهبی ست تا برسد به سایر گام های ش.

پاسخ این پرسش هر چه باشد، باید پذیرفت که این مرزبندی کاملا درونی و فردی ست و هر چه بیشتر بدان تاکید شود و از آن مرزبندی استخراج شود، هیچ نتیجه ی پراتیکی به بار نخواهد آورد.

هر چند توجه به این نکته نیز ضروری ست که مواضع و مرزبندی های پراتیکِ طبقاتی نیز اصلا نمی بایست از مقدماتِ مذهبی خروجی اخذ کند. بدین معنا که ضرورتِ تحلیل های ماتریالیستی- علمی ایجاب می نمایند که مقدماتِ متافیزیکی را لااقل در تحلیل های اجتماعی مداخله ندهیم که منجر به ناصوابی و کژ روی خواهیم شد.

ش.ص.زاهدی