گزارش میدانی!

تازه سال تحصیلی ۱۳۹۹/۱۴۰۰ زیر سایه منحوس ویروس کرونا شروع شده و وزارت آموزش وپرورش اعلام کرده بود برای دوری از ویروس کرونا دانش آموزان در خانه بمانند و از طریق شبکه مجازی و با استفاده از اپلکیشنی بنام شاد درس بخوانند.

در خانه نان تمام شده بود. (در خانه ای که نان نباشد کمبود همه چیز حس می شود) رفتم نانوایی، نوبت که بمن رسید مثل همیشه سعی کردم حرفی بزنم تا شاید برای لحظاتی مرهمی باشم بر خستگی و ناکامی های کارکنان نانوایی. کارگری که نان از تنور بیرون می آورد تا چشمش به من افتاد گفت:« چیزی بگو که حال منو خوب کنه. کلافه ام»

پرسیدم:« چی شده آقا بهمن؟»

گفت:« سه میلیون وام گرفته ام و برای بچه ام موبایل خریدم تا بتونه درس بخونه»

مردی که پشت سرم بود، گفت:« خوش بحالت» و چندین بار با افسوس و شادی گفت خوش بحالت.

کنجکاو شدم. گفتم:« چطور مگه؟!»

گفت:« من سه تا بچه محصل دارم، سه میلیون وام گرفتم و گوشی (اندروید هم نمی گفت میگفت گوشی های پهنا) برای بچه هایم خریدم، فردای آنروز که از سر کار برگشتم دیدم همسرم ، کارد بهش بزنی خون ازش نمیاد، با تغیر گفت این گوشی تلفن را بردار یک جایی آواره کن»! گفتم« برای چی؟» گفت:« امروز بچه ها بجان هم افتادند هیچکدام هم نتوانستند درس بخوانند» آزرده خاطر و پریشان نفهمیدم چطور غذا خوردم. فردا صبح رفتم پیش مدیر کارخانه و گردن کج کردم و شرایط خانه ام برایش تعریف کردم با کلی خواهش و تمنا پذیرفت که وام سه میلیون تومنی دراختیارم بگذارد. بعد چند روز گوشی تلفن دیگری خریدم و پیروزمندانه وارد خانه شدم آن شب احساس غرور میکردم و فردا با امید و نگرانی رفتم کارخانه تا ظهر هم خوشحال، هم نگران اقساط وام هایم بودم. ظهر آمدم خانه، باز دیدم هیچکس به استقبال نیامد. خودم را به همسرم رساندم و نگران پرسیدم چی شده؟!

گفت:« بچه‌ها سه نفرند و به سه گوشی تلفن نیاز دارند» کوهی بر شانه هایم فرو ریخت. فردا دست به دامن همکاران شدم. از کس و ناکس تمنا کردم. حالا من موندم و قسط های معوقه. یک ماه این را میدم یک ماه آن یکی.

و دست در جیب کرد و گفت:« من خودم از این گوشی های کوچک استفاده میکنم»

بهمن کارگر نانوایی خندید! نمیدانم از غصه ی مرد یا از شادی اینکه یک بچه بیشتر ندارد !

(اکبر خوش خرام)